استصحاب زمان و زمانيات(براي مطالعه بيشتر)
. بسم اللّه الرحمن الرحيم.
. بحث ما در استصحاب تدريجيات بود. درباره زمان گفتم استصحاب او بلااشکال است براي اينکه زمان از نظر عرف، بلکه از نظر عقل يک هويت شخصيهاي دارد، يک هويت شخصيه وحدانيه، الا اينکه نحوه وجود، تدريجي است، بقول اينها خروج الشيء من القوة الي الفعل، که اين يعني دائما رو به حرکت استکمالي است، بدون اينکه عدمي فاصله شود، قوه ها و استعدادها مرتب بالفعل ميشود لذا عرف روز را يک امر وحداني ميداند، فلسفه هم روز را يک امر وحداني ميداند و اگر ساعت و دقيقه و ثانيه براي او درست ميکند،اين را يک امر اعتباري ميداند، نه اينکه به شخصيت او ضرري بخورد. مثل اين که انسان را که يک امر وحداني است، پا براي او درست ميکند، سر درست ميکند. لذا از نظر عقلي، از نظر شرعي استصحاب بلااشکال است، مثل همان امر قارالذات است، فقط فرقش اين است که امر قارالذات اجزائش مجتمع است و اين اجزائش متصرم است، اما همان امر وحداني که در اجزاء اجتماعي هست، همان امر واحداني در امر متصرم هست، هم عقلاً و هم عرفا و آنکه ما در استصحاب ميخواهيم عرف است. اين راجع به اصل زمان.
بقيه در ادامه خبر
و اينکه ايراد شده شما استصحاب روز بکني دم غروب، نميداني آيا هنوز روز است يا نه، استصحاب روز کني، ميخواهي اثبات کني اين دقيقهاي که در او هستيم از روز است، ميشود مثبت، براي اينکه ميگويي روز کان، الان يکون کذلک، پس اين دقيقه از روز است، ميشود اصل مثبت که حجت نيست. يا اينکه مثلا اشکال شده استصحاب روز کني، بگويي پس نماز هم در روز واقع شده، اين اصل مثبت است. نظير اين دو تا اشکال، طلبه پسند نيست، اما آن اولي براي اينکه ما گفتيم روز يک امر وحداني است، وقتي روز يک امر وحداني شد مثل زيد است که ميگوييم کان، الان يکون کذلک، اينجا هم ميگوييم روز کان، الان يکون کذلک و نميخواهيم بگوييم پس اين از روز است معنايش اين است که روز الان هست. از نظر عرفي و عقلي روز يک امر وحداني است همين طور که استصحاب شخصي قارالذات را ميکنيم، استصحاب شخصي زمان را ميکنيم، روز کان الان يکون کذلک، يا شب نيامده الان هم نيامده و احتياج نداريم به اينکه بگوييم: پس اين اجزاء از روز است و اصلا من الطلوع الي الغروب يک چيز است هم عقلا و هم عرفا. اين يک چيز آمده است، يک وقت هم ميرود. الان نميدانم رفته است يا نه، استصحاب ميکنم، که کان الان يکون کذلک و احتياج به اينکه پس اجزاء از روز است، نداريم، همين مقدار که استصحاب کرديم که روز هست، «اقم الصلاة لدلوک الشمس» ميگويد نمازت را اداء بخوان. اشکال دوم هم نارساتر است. اشکال دوم اين بود که استصحاب کن، وقتي استصحاب کردي بگو پس نماز من در روز واقع شده و اين را که نميخواهيم، استصحاب ما موضوع درست کن است، نظير اين است که ميگوييم اکرام العلماء. من زيد را نميدانم عالم است يانه، استصحاب کن، وقتي استصحاب علمش را کردي، زيد عالم است و ديگر لازم نيست بگوييم پس وجوب اکرام دارد، پس وجوب اکرام دارد را، اکرم العلماء ميگويد نه استصحاب و استصحاب به ما ميگويد زيد عالم است، اکرام العلماء ميگويد اکرمه، يک صغري و کبري درست ميکنيم، ميگويم هذا عالمٌ، به دليل استصحاب، کل عالم يجب اکرامه، به دليل اکرم العلماء، فهذا يجب اکرامه، به دليل صغري و کبري، اينجا هم همين طور است، دم غروب است، نميدانم آفتاب غروب کرده يا نه، استصحاب کن، بگو روز است، دليل به ما ميگويد يجب الصلاة في اليوم که او به ما ميگويد نمازت را اداء بخوان. يک صغري و کبري تشکيل ميدهم ميگويم الان روز است و هر که بخواهد نماز بخواند بايد اداء بخواند، با آن دليل که ميگويد يجب عليک الصلاة في اليوم، پس من بايد نمازم را اداء بخوانم. راجع به هر موضوعي همين است. بعبارت ديگر در همه موضوعات که شما استصحاب موضوعي ميکنيد، حکم خود بخود بار ميشود و احتياج به اين نداريم که يک استلزام عقلي درست بکنيم و حکم را بار بر موضوع بکنيم؛ استصحاب براي ما موضوع درست ميکند، حکم خود بخود بار ميشود. اين خلاصه حرف است راجع به زمان.
اما زمانيات، يعني چيزهائي که زمان نيست، اما تدريجي الوجود است، اما متصرم است. اينها منقسم ميشود به سه قسم. بحث الان راجع به تدريجيات است، نه راجع به زمان، يعني آنها که مثل زمان هستند، که منقسم ميشوند به سه قسم: يکي آنکه تخلل عدم ندارد مثل روشنايي برقي که يک امر سيالي است، بقول فلاسفه ما دو مرتبه اين برق را نميبينيم، نگاه دوم ما برق ديگر است نه برق اول؛ يک امر سيال است، مثل آب جاري که دارد در نهر ميرود، دو مرتبه شما نميتوانيد اين آب را ببينيد. آب ميبييند، اما همان آب اول نيست و عدم هم متخلل نيست. وقتي عدم متخلل نشد، عقلا يک شخصيت واحده است، مثل زمان ميماند و با زمان هيچ تفاوت ندارد، عقلا يک امر وحداني و شخصي است و عرف هم نميتواند تخلل درست بکند اينجا. پس يک امر وحداني است، وقتي يک امر وحداني شد استصحاب او مسلم بلااشکال است. اين آب جريان داشت، الان نميدانم جريان دارد يا نه، کان الان يکون کذلک و در اينها عدم فاصله نيست عرفا، بلکه عقلاً. استصحاب اينها مثل استصحاب زمان هيچ تفاوت ندارد، همين طور که در استصحاب زمان هويت شخصي، قضيه متيقنه ما و قضيه مشکوکه عين يکديگر است، در مثل زماني هم مثل آب و روشنائي چراغ يک امر وحداني شخصي است، اگر شک کرديم، قضيه متيقنه عين مشکوکه، قضيه مشکوکه عين متيقنه است. اين يک قسم زماني. قسمت دوم اينکه عدم فاصله است، اما عقلاً نه عرفا، مثل صحبت کردن يک ساعت يا مثل قرآن خواندن، يا راه رفتن، در اينجا عقلاً عدم فاصله است و امتداد هويتي ندارد. در صحبت کردن عدم فاصله است عقلاً، چون صحبت اول غير از صحبت دوم است و صحبت دوم غير از صحبت سوم است. اين قسم زماني عرفا يک وحدت دارد، يعني يک ساعت صحبت کردن، يک فرسخ راه رفتن، يک هويت شخصيه دارد، يا يک سوره قرآن خواندن. اسم او را ميگذاريم زماني، البته امر تدريجي و تصرمي است، اما نحوه تصرّم او «يوجد،ينعدم» است و شايد هم اينکه بعضي از فلاسفه همه حرکتها را گفته اند يوجد، ينعدم، شايد از همين جاها اشتباه کرده باشند. در چرخ اتومبيل ولو اينکه آهسته ميرود ممکن است کسي بگويد يوجد، ينعدم نيست، بلکه همه اش يوجد است، يک امر وحداني است. اما در قدمهايي که برميداريم يوجد، ينعدم است، خروج الشيء من القوة الي الفعل هم نيست، بلکه تتالي اقدام است. يا صحبت کردن تا آخر يوجد، ينعدم است، يعني الفاظ فراواني پهلوي هم گذاشته شد، که اعدام هم عقلاً فاصله شد. اينجور چيزها که عقلا يوجد، ينعدم است، قضيه متيقنه غير از مشکوکه است و قضيه مشکوکه غير از متيقنه است، يعني اگر شک کرديم که فلاني که صحبت را شروع کرده آيا تمام کرده يا نه، عقلا قضيه مشکوکه غير متيقنه است، براي اينکه قضيه متيقنه اولِ صحبت است، قضيه مشکوکه آخر صحبت است و اول صحبت با آخر، صحبت مثل تتالي آنات، تتالي آنات الفاظ است و در تالي الفاظ قضيه متيقنه غير از مشکوکه است و قضيه مشکوکه غير متيقنه است، بلکه اعدام فاصله است. بايد بگوييم در تتالي الفاظ، معناي عقل او همين است، اما معناي عرفي اينجور نيست؛ عرف يک ساعت صحبت را يک امر وحداني ميداند و نه تتالي الفاظ ميبيند و نه بود اعدام، بلکه اين را يک امر وحداني ميبيند، اعدام و تتالي را صرف نظر ميکند و اين الفاظ را ميگويد يک ساعت صحبت، يا يک ختم قرآن، يک فرسخ راه رفتن يک امر وحداني است. وقتي چنين باشد، ما موضوع را از عرف بايد بگيريم، قضيه متيقنه عين مشکوکه، قضيه مشکوکه عين متيقنه را از عرف بايد بگيريم و اگر عرف وحدت ببيند استصحاب بلااشکال است ولو اينکه عقل وحدت نبيند، اين همان است که بعد دربارهاش صحبت ميکنيم، که موضوع استصحاب را از عقل بايد گرفت يا نه، از لسان دليل بايد گرفت يانه، از عرف بايد گرفت، يانه، بالاخره ميگوييد از عرف بايد گرفت و ميگوييد اگر بخواهيم از عقل بگيريم استصحاب ميشود سالبه به انتفاء موضوع. اين هم قسم دوم. لذا در قسم دوم ظاهرا استصحاب بلااشکال است ولو اينکه اعدام فاصله است، اما چون عرف امر وحداني ميداند، استصحاب اشکال ندارد. قسم سوم آنجا که عرف و عقل هر دو تتالي اقدام و تتالي آنات ببيند و هر دو اعدام را فاصله ببيند، نظير زن حائض در هفت روز، که اين عادت هفت روزه دارد و در اين عادت تتالي دم نيست. اينجور نيست که در اين چند روز هميشه خون از رحم بيايد، بعضي اوقات يک شبانه روز هم پاک است، اما اين عادت هفت روزه دارد، يا عادت ده روزه دارد. حالا يک روز، دو روز پاک است نميداند حيض است يا نه، استصحاب حيض ميکند. مسلم است پيش فقهاء که اين استصحاب را ميشود کرد، در حالي که هم تتالي است و هم فاصله عدم، اما چونکه عرف اين ده روز، هفت روز را يک هويت اعتباريه، يک وحدت شخصيه اعتباريه درست ميکند، به قول استاد بزرگوار ما مثل نخ در تسبيح ميماند، که آن نخ در تسبيح، آن صد دانه را يکي ميکند، در حالي که عرف ميبيند صد دانه، اما آن نخ به او يک وحدت اعتباريه ميدهد و اين امر وحداني واقعيت ندارد نه عقلا و نه عرفا. اما از يک نظر هم واقعيت دارد، امر اعتباري است، امر اعتباري وحداني است، استصحاب را هم روي همين جاري ميکنيم. اين خانم حائض بود، نميدانم پاک شده يا نه، استصحاب حيض ميکنم تا ده روز تمام بشود و بعد ده روز يقين داريم که حيض در کار نيست. ظاهرا اين استصحاب هم هيچ اشکال ندارد. استصحاب موضوعي ميتواند بکند، استصحاب حکمي هم ميتواند بکند، بگويد بر من نماز حرام بود، الان يکون کذلک، ولي گفتم نوبت به استصحاب حکمي نميرسد، براي اينکه استصحاب موضوعي مقدم بر استصحاب حکمي است. اگر هم کسي اشکال بکند در استصحاب قسم سوم تدريجي، خواه ناخواه استصحاب حکم به حال خود باقي است يعني اگر استصحاب موضوعي نداشتيم، نوبت ميرسد به استصحاب حکمي و زن استصحاب حکمي ميکند به اينکه آنچه بر حائض حرام بود، بر من حرام است. اين حرفها از او تا اينجا که خوانديم، زمان و زماني اسم او را گذاشتيم و همه استصحاب شخصي بود. مرحوم آخوند يک چيزي اينجا دارند، ايشان ميفرمايند: ما در امور تدريجي سه گونه استصحاب ميتوانيم بکنيم، بعد مثالي ميزنند به خواندن قرآن، ميگويد کسي قرآن را شروع کرده، نميداند تمام کرده يا نه، ميتواند استصحاب شخصي بکند به خواندن قرآن، ميتواند هم استصحاب کلي بکند بگويد قرآن ميخواندم الان يکون کذلک. ميفرمايند: گاهي هم استصحاب قسم دوم است، سورهاي را شروع کرده نميداند قصير بوده يا طويل بوده، اگر سوره يس بوده حالا تمام شده، براي اينکه بيش از يک ربع طول نميکشد، اگر سوره بقره بوده، هنوز دارد ميخواند. ميگويند استصحاب شخصي نميتواند بکند، اما استصحاب کلي ميتواند بکند، بگويد قرآن ميخواندم الان يکون کذلک. ميفرمايند: گاهي هم استصحاب قسم سوم است، مثل اينکه سوره يس را شروع کردم، ميدانم تمام شد، اما نميدانم مقارنا با تمام شدن، او سوره الصافات را شروع کردم يا نه. ميگويند استصحاب کلي ميکنم به اينکه خواندن قرآن کان الان يکون کذلک. [2] مرحوم آقاي نائيني [3] و مرحوم آقاي خوئي [4] هم از ايشان متابعت کردهاند و همين جور مشي کردهاند. ايرادي که در مسئله هست اين است که اصلا کلي در زمان و زماني اصلا راه ندارد و اينها که مرحوم آخوند ميگويند همهاش سالبه به انتفاء موضوع است، براي اينکه همه رفتيم در تدريجي و در وجود شخصي، خود مرحوم آخوند هم از اول تا اينجا که آمد به روي هويت شخصيه دارد صحبت ميکند، روي امر وحداني خارجي وما بخواهيم ببريم او را در امر کلي، از بحث ما بيرون ميرود و بعدش هم من در استصحاب قسم دوم عرض ميکردم ما در اسلام حکمي کلي نداريم به اين معنا که گرفته شده از دو جنس باشد. مثلا استصحاب نماز که مشترک بين جمعه و ظهر باشد، اين نماز را ما در اسلام نداريم و آنچه در اسلام داريم نماز جمعه است يا نماز ظهر است. يا خواندن قرآن يک هويت شخصي است، اما کلي قرآن اثر بار بر آن باشد، بتواند در خارج متحقق بشود، نه ميتواند در خارج متحقق بشود، نه اثري بار بر او است و اين فرمايش مرحوم آخوند گرچه ديگران هم متابعت از او کردهاند و زرق و برق داراست، اما سالبه به انتفاء موضوع است، يک جا نداريم که در تدريجيات مشي مرحوم آخوند را بکنيم و ثانيا نداريم جايي که روي کلياتي که روي مرحوم آخوند گفتهاند، اثر شرعي بار باشد. هذا کله راجع به تدريج و تدريجات، بعبارت بهتر راجع به زمان و زماني.
ارسال دیدگاه